عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
1 | 320 | 2sanaz2020 |
![]() |
4 | 295 | sefareshrooz |
![]() |
0 | 357 | yarabalhosein1 |
![]() |
1 | 625 | mrymabsi |
![]() |
0 | 506 | golfam |
![]() |
0 | 535 | golfam |
![]() |
0 | 467 | golfam |
![]() |
0 | 475 | golfam |
![]() |
0 | 519 | leili |
![](http://up.faz2fun.ir/up/faz2fun/Pictures/MINA%20(FAZ2FUN.IR).jpg)
نویسنده: hidden7211
داستان برمیگرده به خیلی وقت پیش تر ازاینا،موقعی که من همش ۷ سالم بود و عزیز دردونه دایی محسن.اون زمان هر پنجشنبه دایی می اومد خونه ما و شب بند و بساط شامو برمیداشتیم و با پیکان آلبالویی دایی می زدیم بیرون ،بعد از شام دایی بازم بر میگشت خونه ما و تا نصفه های شب باهم شوخی میکردیم و خوش میگذروندیم،وسطای هفته هم که هرروز با دایی بودم و همیشه تو ماشین منو میذاشت تو بغلش و رانندگی میکرد،هنوز که هنوزه مزه بستنی هایی که برام میخرید زیر زبونم مونده و “جون دل دایی” که هروقت صداش میکردم ،بهم میگفت ،توگوشمه.اما از وقتی که اسم الهام تو خونه پیچید همه چی عوض شد،اولش دایی زیر بار نمیرفت ،اما مامانم هی ازش تعریف میکرد و میگفت بین همه همکاراش تکه ،اما بازم دایی زیر بار نمیرفت که نمیرفت تا اینکه یه روز پنجشنبه وقتی از مدرسه برگشتم دیدم یه خانوم خوشگل تو آشپزخونه داره به مامان کمک میکنه ،نمیدونستم کیه اما واقعا خوشگل بود و یه لباس خیلی قشنگی هم تنش کرده بود ،نمیدونم چرا از همون لحظه اول که دیدمش یه حس غریبی بهش پیداکردم،همچین بفهمی نفهمی ازش بدم اومد!////
بقیه در ادامه مطلب
![](http://up.faz2fun.ir/up/faz2fun/Pictures/ashegh.jpg)
این بار میخوام داستان زندگی پسری که وسط عشق و هوس گیر کرده بود براتون بگم!! پسری با اسم مسیح از تهران بوده که دو دختر به اسم آرزو و محیا دوستش داشتن مسیح پسری خوش قیافه و خوش تیپ بود که هر دختری با دیدنش بهش توجه میکرد و تو ذهن خودش دوست داشت با پسری مثل مسیح دوست باشه و باهاش ازدواج کنه از طرفی ارزو هم دختر زیبا و بامعرفتی بود البته یک سال از مسیح بزرگتر بود و بچه محل مسیح بود دختری باادب و مهربون و دوست داشتنی که دلش پیش مسیح گیر کرده بود و البته دختر مایه داری بود و باباش کارخونه دار بود و از طرفی محیا هم دختر قشنگ و نازی بود و البته بچه سال، چون فقط 14 سال داشت ولی .... بقیه داستان در ادامه مطلب